کم آورده ام بانو!این روزها حرفها را جا می گذارم گاه توی اتوبوس گاه روی تاقچه گاه زیرباران...
پیدایشان هم که می کنم گردو غبار فراموشی گرفته اند یا مچاله وخیس زیردرخت جا مانده اند به رویا هم که می رسم دست نوازشی رویاییم را به هم می ریزد بازهم گرد فراموشی ...
دل آسمان سبز زندگی ام را شکسته ام بانو! کاش بخواهد از این نفرت بگریزد . پیراهن عشق آلوده به نفرت ... آخر آسمان قهرش می گیرد ... دل را که نمی شود لای چوب و گچ پیچید
نمی شود رویش یادگاری نوشت و خندید یکماه بعد هم بازش کرد و دور انداخت ... بانو ! دعا کن خدا گریه کند آسمان شسته شود آخر اشک ادمها کارساز نیست ... دعا کن خدا گریه کندبانو!
دنیا روی آدم تاثیر می گذارد یا ادم روی دنیا ؟... چرا انگشتهای دست آدمها از هم فاصله دارد؟...
من گیج شده ام بانو!!!